گاهی سه موضوع مثلثی را شکل می دهند که ذهن را قاب می گیرند .و البته که این موضوعات مرتبط چندین ضلع دیگر هم میتوانند داشته باشند. اما آنچه دلیل نوشتن این یادداشت شد کنار هم قرار گرفتن سه موضوع مرتبط با یکدیگر است. مثلثی با سه ضلع که یکدیگر را کامل میکنند و هر سه با هم واژه "مادر" را قاب میگیرند. اما حالا این سه موضوع کدام اند و چه ارتباطی با هم دارند؟
ادامه مطلب
وقتی نام آیتالله هاشمی شاهرودی را میشنوم یا تصویری از ایشان میبینم در ذهنم اولین خاطرهای که مرور میشود تحولآفرینی ایشان در تطبیق مسائل روز جامعه با فقه اهل بیت علیهم است. سالهای دانشجویی مشتری پر و پا قرص فصلنامه فقه اهل بیت بودم که آقای هاشمی شاهرودی از دهه هفتاد سنگ بنای آن را گذاشته بودند.
ادامه مطلب
مجسمه روی یک بلندی در ورودی پارک نشسته.خدا می داند روزی چند نفر را می بیند و حرفهای چند نفر را میشنود و با خودش چه فکرها که نمیکند. حرف نمی زند. فقط نشسته و فکر می کند به چیزهایی که شاید ما ساده از کنارش بگذریم.چیزهایی که تا سالها آتش به قلب او میزند.
گاهی چیزهایی میبیند که کلافه میشود و لابد گمان میکند ارزش او از خیلی آدم ها بیش تر است.
ادامه مطلب
چند روزی از هفته کتاب میگذرد و این روزها به مناسبت روز کتاب و کتابخوانی و کتابدار، کتاب»، سکه رایج بازار سخنرانیها و نوشتنهاست. بیشتر این سخنرانیها و یادداشتها هم یا شرح فضیلت مطالعه است یا نقد مبسوطی در مذمت نخواندن؛ سخنرانیها و یادداشتهایی که بسیاری از آنها به هر دردی ممکن است دوا باشد جز ترویج کتابخوانی.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
اولین و آخرین کسانی که سرنوشت جبهه و عقبه جبهه را می توانند رقم زنند، نقش آفرینان خط مقدمند. خط مقدمی که گاه ممکن است در جبهه جنگ باشد.گاهی وسط زله و گاهی جلوی سیل و . اصلا روزگار همیشه صحنه نبرد بوده است. گاه در نبرد با طبیعت و حوادث طبیعی مانند سیل و زله و طوفان و . و گاهی با نیروی بشر بر سر آرمان یا منافع می جنگد. روی همین حساب هم تصور دورانی بدون مبارزه تقریبا محال به نظر می رسد.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
۹۸.۰۷.۱۸
اتوبوس جلوی یک حسینیه ایستاد و مسئول گروه گفت سریع نماز را بخوانید و بیایید چون معلوم نیست چه وقتی به نجف برسیم. همه سریع وضو گرفتند و به نماز ایستادند. وقتی نماز دوم هم تمام شد چند برادر عراقی آمدند و تعارف کردند. سر سفره ی شامی که تدارک دیده بودند. مسئول گروه گفت اگر دعوتشان را رد کنیم خوب نیست .
بدون سر و صدا و شلوغ بازی پذیرایی کردند و هر کس هر چه میخواست برایش فراهم میکردند.
یاد شب تاسوعا افتادم و هیئتی که رفته بودم. جوانی با یک کیف کنار سبد غدا ایستاده بود و جوان دیگری از خدمتگزاران هیئت آمد و گفت با عرض معذرت باید کیف تان را ببینم. آن جوان هم جلوی جمعیتی که شاهد ماجرا بودند سرخ و سفید شد و کیفش را باز کرد و غذایی هم در کیف نبود.
به این فکر میکردم که اگر غذایی تهیه می شود برای توزیع بین عزاداران است بگیر و ببند ندارد و چند هزار پُرس غذا میتواند یک لحظه خجالت کشیدن آن گریه کن امام حسین را جبران کند.
اینجا ماجرا فرق دارد اصل قصه اکرام زائران و عزاداران است نه هیچ چیز دیگر؛ برای همین وقتی غذایی تعارف میکنند سنگینی نگاه منت دار را ندارد و فقط و فقط اخلاص در محبت اهل بیت علیهم السلام است که در نگاه برادرانه شان موج می زند.
از هر کس که بپرسیم امام حسین علیه السلام چرا قیام کرد و آنگونه ایستادگی کرد؟ حتما پاسخ خواهیم شنید که برای احیای امر به معروف و نهی از منکر . پس چطور می شود که نسبت به یادآوری و تذکر معروف ها غافلیم و از بازداشتن از منکرها سرباز می زنیم؟
اشتباه نشود هدف از نوشتن این چند خط نه ی است و نه اجتماعی بلکه کاملا فردی است.
وقتی ی و اجتماعی می شود حواسمان از خودمان پرت می شود. در فکرمان هزار مقصر و مسئول ردیف می کنیم و از خودمان غافل می شویم غافل از اینکه اول باید از خود شروع کنیم! یعنی سنسورهایمان نسبت به معروف و منکر فعال باشد. اگر فعال بود حتما واکنش نشان می دهد. اما اگر بی تفاوت باشیم نتیجه اش می شود هزار و یک گرفتاری .
بعضی وقتها هم سنسورها کار می کند اما ملاحظات و رودربایستی ها زبانمان را قفل می کند.
پدر و مادری که خطاهای آشکار فرزند دلبندشان را می بینند اما دائم قربان صدقه اش میروند، برادری که خطای برادرش را می بیند اما دلش نمی آید که برادر را ناراحت ببیند، همسری که نمی خواهد همسرش را با یک نهی از منکر ناراحت کند، کارمندی که ملاحظات شغلی او را از یک تذکر به مافوق باز میدارد و . همگی با وجود تفاوت زبانی و زمانی اهل کوفه هستند و وقتی موقع تشخیص و تفکیک حق از باطل باشد همان راه را میروند که اهل کوفه بدبخت رفتند.
ای همه ما بیاییم مسئولانه تر دور و برمان را بپاییم و اگر کسی را دیدم که بخاطر نهی از منکر مورد انتقاد قرار گرفته صریحا حمایت کنیم.
اگر این روحیه بود شاهد خیلی از مصیبت ها نبودیم.
نمی دانم چه شد که چهارشنبه در بین جمعیت روی صندلی مقابل احسان حسینی نسب نشستم و روایت مهدی شادمانی از شب هشتم_محرم و ارادتش به حضرت علی اکبر را از بیان او شنیدم. هر کلمه و جمله ای که می گفت انگار خودش هم باورش نمی شد که توانسته بغض اش را کنترل کند. کلمه به کلمه متن برای من پیام داشت . پیام هایی که از لحظه شنیدن خبر فوت مهدی شادمانی برای من مثل هشدار بود. شاید بخاطر اینکه هم سن و سال بودیم.
من اصلا قرار نبود آنجا باشم و بودم؛ حالا شادمانی داشت برای من که حتی یکبار هم او را از نزدیک ندیده بودم و در این دو سه روزی که از رفتنش می گذشت، مدام به فکرش بودم، روایت عشقش به امام حسین علیه السلام و حضرت علی اکبر را از زبان رفیقش می خواند. از همان لحظه شنیدن خبر فوتش به این فکر می کردم حتما شادمانی امام حسینی زندگی کرده که آخرین روز عمرش مقارن شد با اولین روز بزم ماتم ارباب بی کفن و همه در هر بزمی در این ده روز ویژه یادش می کنند.
احسان حسینی نسب هر چه روایت را جلوتر می برد برایم بیشتر ارادت شادمانی ثابت می شد.
امشب هم شب هشتم محرم است. قبل از رسیدن به هیئت مدام در فکر روایت شادمانی بودم و ماجرای ترافیکی که پیش رویش برای رسیدن به تکیه دزاشیب بود و نا امیدی اش از رسیدن و امیدی که در نا امیدی پیدا کرد و بالاخره رسید و یکبار دیگر برای شه زاده علی اکبر به سر و سینه زد.
امشب با خودم فکر می کردم قدر این حضور را نمی دانیم و چشم بر هم زدنی چقدر زود دیر می شود. واقعا معلوم نیست سال بعد شب هشتم در چه حالی باشیم اصلا باشیم یا نباشیم و اگر هم باشیم توانی برای شرکت در مجلس روضه داشته باشیم یا نه.
زندگی هایمان داستانی است که تعلیق و گره گشایی اش معلوم نیست پس از خدا بخواهیم به حق حرمت این عزاداری ها بهترین ها را درِ خانه امام حسین علیه السلام برایمان رقم زند.
* مهدی شادمانی در مجموعه کاشوب نشر اطراف روایتی دارد به نام واحد شمیرانی، احسان حسینی نسب همین روایت را خواند.
* عکس از صفحه اینستاگرام چهارشنبه های تهران
یکی از جذابیتهای زندگی، دیدن یک رویداد از نگاه انسانهایی است که هرکدام اعتقادات و علایق و سلایق خاص خودشان را دارند. همین تفاوتها نوع نگاهها و روایتها را متفاوت میکند.
دفاع مقدس یکی از سوژههایی است که بررسی آن از زوایای مختلف، برای شناخت بهتر و دقیقتر آن ضروری است.
کتابهایی که بیشتر در این حوزه خواندهایم خاطرات فرماندهان و رزمندگان و خانوادههای ایثارگرانی بوده است که اتفاقات تلخ و شیرین را بر اساس نگاه و اعتقاد خود روایت کردهاند.
روزهای بیآینه یکی از روایتهای کمنظیر دفاع مقدس است. کمنظیر است از چند جهت: اول آنکه، خاطرات همسر خلبانی است که چند روز قبل از آغاز رسمی جنگ عراق علیه ایران به اسارت نیروهای بعثی در آمد و اعترافاتش میتوانست مهمترین سند صدام برای اثبات گری ایران و دفاع از کشورش باشد؛ اما نشد. شاید به همین دلیل است که بیشترین زمان اسارت را در بین آزادگان، حسین لشگری در بند رژیم صدام بوده است آن هم برای ۶۴۱۰ روز!
از جهتی دیگر، همسری روزهای زندگی خود را روایت میکند که بعد از امتحانات سوم دبیرستانش، زندگی مشترک و پر مهر خود را با جوان خلبان ۲۶ سالهای آغاز میکند و از خانه پدری با رفاه کاملی که داشته است راهی دزفول میشود. زندگی مشترک با یک خلبان اف ۵ را در حالی شروع میکند که هنوز آماده خانهداری نیست و حتی پختن غذا را هم بلد نیست. حسین آقا با صبر و حوصله و عشق او را در مسیر زندگی همراهی میکند و حمایتش او را آرام آرام در برابر کارهایی که قبلاً تجربهاش نکرده بود یاری میکند.
روزهای خوش زندگی به سرعت میگذرد. روزهای پایانی شهریور ۵۹، عراق در مرزها تحرکاتی میکند و بعضی نقاط را بمب باران میکند. هوانیروز هم در جواب عملیاتهایی انجام میدهد. حسین آقا که اوضاع دزفول را امن و امان نمیداند و احتمال میدهد که ساعتهای زیادی را در پایگاه بماند منیژه خانم و علی آقای نوزادش را راهی تهران میکند.
روز ۲۶ شهریور نوبت عملیات جناب سروان میشود و در بازگشت از خاک عراق هواپیمایش هدف قرار میگیرد و او با چتر از هواپیما خارج میشود.
از آن روز تا هفدهم فروردین، آقای حسین لشگری در بند رژیم بعثی بوده است؛ انواع و اقسام شکنجهها را میبیند و لب وا نمیکند؛ از دورهای دیگر، انواع پیشنهادهای وسوسهکننده را دریافت میکند تا یک خط اعتراف کند اما سیدالاسرای ایران زیر بار نمیرود و همه سختیها را به جان میخرد.
این ۶۴۱۰ روز زندگی منیژه خانم روزهایی است که آن دختر شاد و جوان را که کارهای ابتدایی خانهداری را هم بلد نبوده است به بانویی مقاوم و صبور تبدیل میکند که روزها را به انتظار همسر مینشیند و علی آقای نوزاد آن روزها را طوری تربیت میکند که میشود شاگرد درسخوان و دکتر دندانپزشک.
زندگی مجدد بعد از سالها دوری ـ درحالیکه روزگار هم منیژه خانم را منیژه خانم دیگری کرده بود و هم حسین آقای شاداب و شوخ و سرزنده را ـ حتماً زندگی سخت و همراه با مشکلات خاص خود بوده است. با این حال، حسین آقا ده سال بیشتر دوام نمیآورد و سال ۸۸ در اثر جراحات و صدمات سالهای اسارت به شهادت میرسد و باز منیژه خانم میماند و داستان تنهایی.
منیژه خانم لشگری شاید با بسیاری از همسران فرماندهان و ایثارگران از نظر ظاهری متفاوت باشد اما بهنظر من که کتاب را خواندهام، روحیهاش همان روحیۀ ایثارگر و باگذشت است. تصور گذر این ۶۴۱۰ روز زندگی سخت است اما او این سختی را با اعتقادی که داشته بر خود هموار کرده است.
ممکن است برای بعضی از خوانندگان کتاب سؤال پیش بیاید که آیا این روایت نگاهی تیره به روزهای دفاع مقدس است یا نه؟ شاید در نگاه اول همینطور بهنظر برسد اما روایت صبر و استقامت هفده هجده سالۀ زنی که نقطۀ شروع دوران سخت زندگیاش همزمان است با ابتدای دورۀ جوانی، درحالیکه امکان استفاده از فرصتهای بهتر و رهایی از زندگی سخت را دارد، نشان از نبردی پیروزمندانه با زندگی در سختترین شرایط دارد و شاخص یک بانوی قهرمان جز گذر از این نبرد چه میتواند باشد؟
دفاع مقدس حماسهای ملی است که همۀ آحاد جامعه در آن نقش داشتند. باید این تنوع حضور اقشار مختلف و سلیقههای گوناگون را قدر دانست و با بیان خاطرات آنها، روایتی جامعتر و همهجانبه از این فراز مهم تاریخ ایران ارائه داد. از این جهت، اقدام سوره مهر در انتشار کتاب روزهای بیآینه ستودنی است.
مشخصات کتاب:
روزهای بی آینه | خاطرات منیژه لشکری (همسر آزاده خلبان حسین لشکری) نویسنده: گلستان جعفریان
چاپ اول: 1396
شمارگان:2500 نسخه
حجم: 159 صفحه
کتاب را که بستم تازه فهمیدم فرق جلال با روشنفکران دیگر در چیست. ضد مذهب بودن در همه جریان های روشنفکری شرط اول قدم است. مثل بعضی از روشنفکرها هم باید سفت و سخت پایبند به هر آنچه بود که از غرب می آید. دقیقا همان چیزی که جلال ندارد.
شاید جلال جلال بودنش را به روشنفکر بودنش ترجیح میداده و عارش نمی آمده که به سفر حج هم برود و مناسک دینی را هم بجا آورد. در مذمت غربزدگی دست به قلم شود و حتی برای قیام پانزده خرداد هم در جهت تایید آن واکنش نشان دهد و دیگران را هم دعوت کند که حرکتی کنند.
اگر امروز بعضی از چهره ها در مواقعی که باید حرفی بزنند و یا واکنشی نشان دهند درنگ می کنند شاید بخش عمده آن به جهت رودر بایستی های قبیله ای و تعصب بر مبانی روشنفکری ایرانی باشد.
جلال اینطور نبود. این را به گواه خسی در میفات» ش عرض می کنم. سفر حج می رود، دور و برش را به دقت می بیند، نقد می کند شرح حال می نویسد ، رد پای غربزدگی را در عربستان پنجاه سال قبل میزند، طرح مدیریت جهان اسلامی حج را راهگشای اداره حج مطرح می کند، آرامکو ی امریکایی توجهش را جلب می کند و هر از گاهی به واسطه مظاهر آرامکو نامش را می برد و نقدی می کند و .
همه اینها به یک طرف، اینکه خود را خسی» میداند که پا به میقات گذاشته و عارفانه به این سفر نگاه می کند به یک طرف. این خس دیدن خود را همانقدر صادقانه می گوید که هدف از سفر حجش را، جستن نشانی از برادر در مدینه بیان می کند.
این همان آزادگی جلال است که تمایز او و دیگر روشنفکرانی است که تا اسم دین و مذهب را می شنوند انکار آن را اصل اساسی می انگارند.
همین روزهای کرونایی را ببینید. چطور وقتی از دعا و طلب استمداد از خداوند در کنار رعایت توصیه های پزشکی ، صحبت می شود، در نگاه روشنفکران به سخنی عوامانه و بی منطق می ماند چرا که مکتب روشنفکری مبنایش تحولات قرون وسطایی و همان اصول مذهب ستیز است.
۱. بیمارستان ویژگی های خاصی دارد. یکی از ویژگی هاش آمد و رفتن هاست. نمی شود بیش از سه چهار روز در یک بخش باشی و این رفت و آمد ها به چشمت نیاید. بعضی ها جعبه شیرینی به دست از سر بخش راه می افتند و خنده کنان خبر مرخصی شان را می دهند و کام دیگران را شیرین می کنند. بعضی هم نا امید از اسباب زمینی و غافل از لطف و حمکت خدا بی سر و صدا زیر بغل مریض شان را می گیرند از کادر خارج می شوند. یکی دیگر از ویژگی های بیمارستان زیاد یاد خدا کردن است. شاید هیچ جای دیگری در این شهر مردم اینقدر نام خدا را تکرار نمی کنند. البته اینجا هستند کسانی که از خدا شاکی هستند که چرا کارشان به اینجا رسیده و .
۲. امروز یازدهمین روزی است که پدرم روی تخت بیمارستان است. بی تعارف اعتراف می کنم هیچ وقت معنی واژه غم و غصه را تجربه نکرده بودم. دیدن پدر روی تخت بیمارستان سخت سخت است. سخت تر اینکه پدر راه به راه و بی بهانه عذر خواهی می کنند و حلالیت می طلبند بابت زحمتهایی که بی تعارف رحمت است و لطف خدا برای من.
پدرم در تمام این یازده روز مدام شکر خدا می گوید. مریض کم ندیده ام البته به اندازه خودم. بیمارانی دیده ام که مدام از خدا سئوال می کردند چرا من ؟؟؟
شاید فکر کنید شکر گفتن به زبان که چیزی نیست و از دل ایشان که خبر نداریم؟ اما من که سه روز تشنگی شان را دیده ام و در همه مراحل سخت درمان، شاهد شکر همراه با اشک شان بودم ؛ یقین است که وقتی می گویند الحمدلله علی کل حال از عمق وجود و با همه احساس شان می گویند.
۳. یکی دیگر از ویژگی های بیمارستان نازک بودن مرز بیم و امید است. درست همان لحظه که نا امیدی تمام وجودت را فرا گرفته خبر خوشی می آید که فلان واکنش بدن نشانه ای است برای بهبود و یا اینکه مثل دیروز خبر می دهند سریع راهی شوید برای پیوند. بعد از چند روز کلافگی و غصه خوشحال می شوی و در ذهنت نقشه می کشی که چکار ها و چه سفر ها و چه دورهمی ها که برپا می کنیم و قدر با هم بودن را می دانیم و . اما خبر می دهند اعزام بی اعزام و همه بنای بزرگ آرزوها و نقشه ها فرو می ریزد و تو می مانی و همان غم و غصه این یازده روز.
۴. اما سرم را که بالا می آورم پدرم را می بینم که با این همه درد، لبش جز به شکر وا نمی شود.
شرمنده خدا می شوم که چرا دربرابرش تسلیم نیستم و این همه لطف و مهربانی اش را ندید گرفته ام.
اوست امید نا امیدی های من . یا منتهی الرجایا لطف آنچه تو اندیشی و حکم آنچه تو فرمایی
** این یادداشت روزنوشتی است که 13 آذر 96 نوشته ام؛ چون خاطره ای بود خواستم مرورش کنم و اینجا منتشر کنم
حمید حسام گوهر شناس غریبی است.انگار میداند که کدام گنجها دارند از دستمان میروند و بی فوت وقت میرود سراغشانمثل شهید علی خوش لفظ که چند وقتی بعد از انشار کتابش پرکشید و حالا هم یکی از گنجهای دوران دفاع مقدس میرزا محمد سلگیمیرزایی که حسام میدانست چه گنجی است و ممکن است زمان زیادی شانس بودن او در جمعمان را نداشته باشیمحاصل کار مشترک حمید حسام و میرزا محمد سلگی هم شد کتابی با نام "آب هرگز نمیمیرد" کتابی از میرزا که روز پنجشنبه همین هفته عنوان شهید چسبید به ابتدای اسمش
آب هرگز نمی میرد اسم کتابی است که لابد حالا دیگر با وجود استقبال زیادی که از آن شده، اغلب شما اسمش را شنیده اید و شاید اگر نخوانده باشیدش از خودتان پرسیده اید یعنی چه؟ این دیگر چه اسمی است؟ مگر آب هم میمیرد؟ اصلا مگر آب مردنی است؟
اما خبر ندارید که این اسم حکایتی دارد که خط و ربطش میرسد به عشق و ارادت میرزا به علمدار کربلا و برای دانستن ماجرایش باید کتاب را بخوانید. عجالتا در این متن تلاش کرده ام هم برای آنها که کتاب را نخوانده اند ضرورت خواندن کتاب را بگویم و هم لذتدخواندن کتاب را با آنها که خوانده اند به اشتراک بگذارم
هر ملتی در طول تاریخ فراز و فرودهایی را تجربه می کند. وجود رهبران و آموزه های آنها می تواند در سخت ترین شرایط، نتایج پر افتخار تاریخی از مقابله با چالش ها برای آن ملت به ارمغان آورد. در روزگار ما قطعا یکی از پیچیده ترین تحولات، شکل گیری انقلاب اسلامی و پیروزی آن و تاب آوری آن در سخت ترین و ناعادلانه ترین نبردها و رویارویی ها با نظام سلطه است. امام خمینی (قدس) با ساختن جان های آگاه و بیدار توانست فرصتی برای رشد و تکامل پیش روی مردم این سرزمین قرار دهد و بعدها امام در پیامی همین بُعد از نهضت را به عنوان فتح الفتوح عنوان کردند. فتح الفتوح انقلاب از نظر امام (قدس)، یک اتفاق و ماجرای نظامی و مادی نیست بلکه یک تحول انسانی است.
یکی از بهترین عرصه های بروز و ظهور این فتح الفتوح، دوران دفاع مقدس است. دورانی که شاهد حضور جوانانی است که تمام لذت هایی که اقتضای دوره جوانی است و همچنین سوداهای بلند پروازانه آن دوره ی پرغرور را کنار گذاشتند و با حضور در جبهه های نبرد با حداقل امکانات مادی و با حداکثر ایمان مجاهدت کردند. بی شک خواندن و دانستن تاریخ دفاع مقدس و همچنین احوالات این بزرگ مردان برای ما درس آموز و بیدار کننده است. مطالعه کتاب های خاطرات رزمندگان و فرماندهان دوران دفاع مقدس، برای درک بهتر این فتح الفتوح انقلاب اسلامی ضروری است.
یکی از این رزمندگان و فرماندهان که از مصادیق فتح الفتوح انقلاب است، میرزا محمد سلگی است. میرزا 22 سال قبل از انقلاب در روستایی از توابع نهاوند همدان متولد می شود. پدر و مادری دیندار و معتمد او را پرورش می دهد. در پانزده شانزده سالگی برای کار به تهران می آید و کارگر ساختمان می شود و بعد هم نقاش ساختمانی. لقمه حلال پدر و تربیت دینی میرزا محمد را در برابر رنگ و لعاب و جلوه های پایتخت مصمون می دارد. بعد از مدتی به سربازی می رود. ازدواج می کند. در جریان ماجراهای انقلاب با نام امام خمینی(قدس) آشنا می شود و در جمع های انقلابی شرکت می کند و پای ثابت فعالیت ها و برنامه های انقلاب در نهاوند می شود.
با شروع تحرکات منافقین پس از پیروزی انقلاب اسلامی و آغاز جنگ تحمیلی خانه را رها کرد و در صف اول جهاد حاضر شد. از آن روز جهاد را شروع کرد و در جبهه ها بود تا با شکل گیری تیپ انصار الحسین علیه السلام همدان، گردان رزمندگان نهاوند را بام حضرت اباالفضل ساماندهی کرد و خود جانشین فرمانده شد و بعد تر فرمانده شد و مجروحیت های مختلف هم نتوانست او مانع حضور او در جبهه ها شود و با وجود قطع دوپا، پس از مداوای اولیه به جبهه ها برگشت و با حضور در عملیات مرصاد و ایفای یک نقش مهم در آن عملیات فصلی از کتاب جهادش با بسته شدن پرونده دوران دفاع مقدس بسته شد.
وقتی همراه میرزا می شویم و با روایت میرزا پیش می رویم آرام آرام پازل فتح الفتوح بودن اینگونه افراد در ذهن کامل می شود.
بیاییم تصور کنیم انقلاب اسلامی رخ نمی داد؛ میرزا و میرزاهای این کشور در جوانی مشغول کسب و کار و پیشه خود بودند و هر کدام هم به سرنوشتی کتاب زندگی شان به پایان می رسید. میرزا نقاش ساختمان خوشنامی می شد. محسن وزوایی دانشجوی با استعادی می شد که میرفت دنبال درسش. باکری، زین الدین، باقری، همت و . هر کدام در گوشه ای با سرنوشتی.
اما امام خمینی(ره) توانست به زندگی ها جهت دهد آنهم در مسیر تکامل و سعادت و این یعنی همان تکامل انسانی. هر کدام از اسم هایی که مرور کردیم دارای رسم هایی شدند که همین رسم ها، بخشی از فتح الفتوح انقلاب اسلامی شد.
شهید میرزا محمد سلگی که ظاهرا سواد بالایی از جهت مدارک متداول حوزوی و دانشگاهی ندارد وقتی برای رزمندگانش سخن می گوید والاترین سطح معارف دینی را بیان می کند و با قدرت بیان خود قلب های جوانان و نیروهای تحت امر خود را مسخر می کند. مکتب امام خمینی (قدس) این معرفت را متبلور کرده است و این است معجزه انقلاب اسلامی.
در جریان خواندن کتاب که به تعبیر رهبر معظم انقلاب در میان کتاب های خاطرات جنگ، این یکی از بهترین هاست»، با دو جلوه از این قهرمان دلاور ایرانی مواجه می شویم؛ یکی شجاعت میدان نبرد یکی بندگی خاضعانه و خاشعانه پروردگار. با اینکه حتما میرزا خیلی از آنچه بین خود و خدای در میدان نبرد بوده را بیان نکرده است، اما از همه آنچه که در کتاب موجود است می توان دریافت که میرزا هیچ نقشی برای خود در میدان نبرد متصور نبوده است و هر آنچه بوده را از جانب پروردگار می دیده است. بالاتر از این مرتبه ای برای ایمان و معرفت وجود دارد؟
وقتی رزمندگان این ویژگی را در میرزا می دیدند عاشق او می شدند و پا به رکابش بودند و وقتی سخت ترین عرصه های نبرد پیش رو بوده است فرمانده هان عالی رتبه در تصمیم گیری تنها گزینه شان گردان حضرت اباالفضل بوده و میرزامحمد سلگی.
میرزا عاشق حضرت اباالفضل بود. از کودکی با مرام علمدار کربلا آشنا شده بود. در مسیر زندگی سعی اش اقتدا به علمدار کربلا بود. در جبهه لحظه ای نبود که جلوه های ایثار و رشادت حضرت عباس را مرور نکند. او شهید عشق بود در همان سالهای جهاد. وقتی احساس میکرد بچه ها کم آوردند برایشان رجز روز عاشورای حضرت عباس را میخواند و قدرتی به گردان خود می بخشید.
سالها بعد سردار حمید حسام که از نقش و اهمیت میرزا با در دوران دفاع مقدس با خبر بود سراغ میرزا رفت و میرزا را که گمنامی را بر شهرت ترجیح می داد مجاب کرد تا با بیان خاطرات خود زمینه دسترسی همگان به گنجینه برکات دفاع مقدس را فراهم سازد و توانست خاطرات او را ضبط و در قالب کتاب آب هرگز نمی میرد» منتشر کند. این کتاب ویژگی هایی دارد که از جمله آنها مستندسازی روایت هاست. نویسنده محترم کتاب، با دقتی مثال زدنی هر حادثه و موقعیت را از نگاه های مختلف بررسی کرده است و نگاه آنها را نیز در پاورقی های کتاب آورده است. جالب است با وجود اینکه سراغ ده ها نفر رفته، معمولا روایت ها هیچ تفاوتی ندارد و تنها در روایت ها نام و نقش میرزا پر رنگ تر است. شاید همین دقت در مستندسازی روایت ها، آب هرگز نمی میرد را درای رتبه برتر جایزه جلال در بخش مستندنگاری در سال 94 کرد.
شناخت امروز ما از بزرگ مردانی چون میرزا محمد سلگی و شهید علی خوش لفظ، شهید چیت سازیان و . مرهون تلاش ها و مجاهدت های ادبی اساتیدی چون حمید حسام است. آنگونه که رهبر معظم انقلاب در تقریظ بر کتاب آب هرگز نمی میرد از این خدمت یاد می کنند: و سلام بر حمید حسام که دردانه هایی چون سلگی و خوش لفظ را به ما شناساند»
این فتح الفتوح اگر آن روز در قلب دفاع مقدس متبلور شد امروز در عرصه های مختلف جهاد ادامه دارد. از جهادگران سلامت که امروز دل به خطر زده و شجاعانه ایثار می کنند و در جهت سلامت مردم مجاهدت می کنند گرفته تا بسیجی ها و گروه هایی که داوطلبانه برای سلامتی مردم دست به کار شدند. گروهی خیابان ها و معابر را ضدعفونی می کنند گروهی با تولید لباس ها و ماسک ها، سعی در برطرف کردن نیازهای کادر پزشکی دارند و گروهی با تهیه غذا و آب میوه برای کادر پزشکی و بیماران مشغول خدمت رسانی هستند، همگی از برکات همان نهضت امام خمینی (ره) است و جلوه هایی از همان فتح الفتوح انقلاب اسلامی.
این مطلب در تاریخ 16 فروردین 1399 در رومه جام جم منتشر شد.
درباره این سایت