مجسمه

مجسمه روی یک بلندی در ورودی پارک نشسته.خدا می داند روزی چند نفر را می بیند و حرفهای چند نفر را میشنود و با خودش چه فکرها که نمیکند. حرف نمی زند. فقط نشسته و فکر می کند به چیزهایی که شاید ما ساده از کنارش بگذریم.چیزهایی که تا سالها آتش به قلب او میزند.

گاهی چیزهایی میبیند که کلافه میشود و لابد گمان میکند ارزش او از خیلی آدم ها بیش تر است.

ادامه مطلب


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها